تاج پلیزززز😊
## انشا با موضوع 'قلم شاعری هستم' -
من، قلم شاعری هستم؛ همواره در نوک انگشتان، همدم رازهای نگفته. جای من بر تاقچه نجوای افکار است، میزبان لطافت اندیشه! هرگاه کاغذ سپید بر من نزدیک شود، جان به واژگان میبخشم و احساسات را به تار و پود هستی میدوزم.
در کالبد من، جوهری روان است که مترادف شور و حال است. گاه به نرمی و آرامی، در مسیر نوشتن گام برمیدارم و گاه با شتابی سهمگین، چونان سیلی خروشان، سیاهی بر سفیدی میپراکنم. من تضادها را میزیم: سکوت و فریاد، مهربانی و خشونت، زندگی و نیستی.
مجموعهای از واژگان مرا میسازد؛ شبکه معنایی پیچیدهای که هر گرهاش داستانی نهفته دارد. مترادفها و متضادها همچون نخهای رنگین در هم تنیدهاند، جایی که افعال به شیوههای گوناگون بر صحنه میآیند. من مینویسم، میسرایم، میآفرینم و ویران میکنم.
تنوع فعلها در قلم من حاکم است. هر فعل، خود داستانی پیوسته است؛ میبارد چون باران در بهار، میخشکد چون پاییزی بیعاطفه. من، مثل ضربان قلب، علائم زندگی را روی کاغذ به نمایش میگذارم. هر واژهای از من ریشه میگیرد، شاخه و برگ میگسترد و گل احساسات میشکفد.
من همدم دلخواهم، سکوت نگاه میخوانم و راز دل را به زبان تبدیل میکنم. مرا همچون سحرگاهی روشن کنید، تا طلوع افکارتان را بر جهانی نو رقم زنم. من، قلم شاعریام، راوی رؤیاهاتان و قصهگوی زندگیهای بیپایان.